از جمله شاعرانی که بر حضرت امام رضا علیه السلام در آمد دعبل خزاعی رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد عرض کرد: همانا من قصیده ای گفته ام و با خود عهد کرده ام که پیش از این که برای شما بخوانم برای دیگری آن را نخوانم.
حضرت دستور فرمود بنشیند تا این که مجلس خلوت شد آن گاه فرمود: قصیده ات را بیان کن . پس قصیده ای را انشاد کرد که ترجمه شعر اولش این است.
مدرسه های آیات قرآنی که از تلاوت قرآن خالی مانده، و خانه های وحی الهی که عرصه و ساحت آن ها از سکنه تهی شده است.
و تا آخر آن اشعار را خواند.(قصیده مزبور از 123 بیت بیشتر است)
و چون از خواندن آن اشعار فارغ شد،حضرت رضا علیه السلام برخاست و به اطاق خود رفت.
سپس خادمی را نزد او فرستاده و پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که ششصد دینار (اشرفی طلا) در آن بود و به آن خادم فرمود:
به دعبل بگو به وسیلهه این پول در سفر خود استعانت بجوی و ما را معذور دار ( از کمی آن).
دعبل گفت: نه به خدا! من پول نخواستم و نه برای پول به اینجا آمده ام. این پول را به نزد آن حضرت باز گردان و بگو: یکی از جامه های خود را به من بده. پس حضرت آن پول را به سوی دعبل برگردانده و جبّه ای از لباسهای خود را برای او فرستاد. دعبل از مرو آمد تا به قم رسید. چون مردم قم آن جبّه را نزد او بدیدند، هزار دینار بهای آن را به او پرداختند. او قبول نکرد و گفت: به خدا! یک تکه آن را نیز به هزار دینار نخواهم داد.
سپس از قم بیرون آمده گروهی به دنبال او آمده، سر راه را بر او گرفته و آن جبّه را به زور از او گرفتند.
دعبل ( که چنان دید) به قم بازگشت و درباره بازگرداندن آن جبّه با ایشان گفتگو کرد.
گفتند: آن را به تو نخواهیم داد ولی اگر می خواهی این هزار دینار ( که گفته بودیم خواهیم داد) دعبل گفت: پس یک تکّه از آن را نیز به من بدهید. آنان هزار دینار پول و یک تکّه از آن جبّه به او دادند.
الارشاد مفید، 2/371